نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

سایه‌ای که با من راه می‌رفت

جمعه, ۲۲ آذر ۱۴۰۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ | محسن سعیدپور | ۰ نظر

🕯️ «سایه‌ای که با من راه می‌رفت»

تجربه‌ای از یکی از خوانندگان وبلاگ «پیام بهبودی»

 

من «نورا» هستم. ۳۸ ساله.  

سال‌هاست که با چیزی زندگی می‌کنم که اسمش را گذاشته‌ام «سایه».  

نه سایهٔ جسمم، بلکه سایهٔ گناهی که سال‌ها پیش مرتکب شدم.  

نه آن‌قدر بزرگ که در دادگاه مطرح شود، نه آن‌قدر کوچک که فراموش شود.

 

بیست‌وپنج ساله بودم. عاشق شدم.  

اما نه عاشق کسی که باید.  

او متأهل بود. من می‌دانستم.  

و با این حال، رفتم.  

رفتم چون فکر می‌کردم عشق، توجیهی‌ست برای هر اشتباه.  

رفتم چون فکر می‌کردم اگر قلبم صادق باشد، عملم هم پاک است.  

اما اشتباه کردم.

 

وقتی رابطه تمام شد، او برگشت به زندگی‌اش.  

من ماندم با یک قلب شکسته و یک ذهن پر از سؤال.  

و از آن روز، سایه‌ای با من راه می‌رفت.  

سایه‌ای از گناه، از شرم، از ترس قضاوت.  

هر بار که کسی نگاهم می‌کرد، فکر می‌کردم می‌داند.  

هر بار که کسی به من اعتماد می‌کرد، فکر می‌کردم لیاقتش را ندارم.

 

🧠 نقطهٔ تغییر

 

 یکی از نوشته‌های وبلاگت را خواندم.  

جایی نوشته بودی:  

«گناه، اگر در سکوت بماند، تبدیل به زخم می‌شود. اما اگر با صداقت دیده شود، تبدیل به تجربه می‌شود.»

 

همان‌جا بود که تصمیم گرفتم بنویسم.  

نه برای تطهیر، نه برای توجیه.  

بلکه برای اینکه سایه‌ام را ببینم، نه اینکه از آن فرار کنم.

 

 

✨ نتیجه‌گیری

 

من هنوز آن اشتباه را فراموش نکرده‌ام.  

اما دیگر نمی‌گذارم هویت من باشد.  

من آن اشتباه نیستم.  

من زنی هستم که اشتباه کرده، یاد گرفته، و حالا می‌خواهد درست زندگی کند.

 نورا

​​​​​​........ 

مطلب⬅️✅ احساس گناه

 

گناه، اگر با صداقت دیده شود، می‌تواند تبدیل به چراغی شود برای راهی بهتر.  

و این، شاید تنها راه رهایی باشد

 

✉️ پاسخ به نورا:

«سایه‌ها را می‌شود دید، نه پنهان کرد»

 

نورا عزیز،  

داستانت را خواندم.  

نه فقط با چشم، بلکه با دل.  

و باید بگویم: تو تنها نیستی.

 

همهٔ ما سایه‌ای داریم.  

سایه‌ای از تصمیمی که فکر می‌کردیم درست است، اما نبود.  

سایه‌ای از لحظه‌ای که قلبمان صادق بود، اما عملمان ناآگاه.  

و این سایه‌ها، اگر در سکوت بمانند، تبدیل به زخم می‌شوند.  

اما تو، با شجاعت، آن را دیدی. نوشتی. و به ما یاد دادی که صداقت، آغاز رهایی‌ست.

 

تو اشتباه کردی، مثل همهٔ ما.  

اما فرق تو این است که از آن عبور کردی، نه اینکه در آن بمانی.  

و این یعنی رشد. یعنی بهتر شدن. یعنی امید.

 

در این وبلاگ «نوشته‌های محسن سعیدپور »، ما باور داریم که هیچ‌کس با گناه تعریف نمی‌شود.  

بلکه با صداقتی که بعد از آن نشان می‌دهد.  

تو با نوشتنت، نه‌تنها خودت را آزاد کردی، بلکه پنجره‌ای برای دیگران باز کردی.

 

از تو ممنونم.  

برای شجاعتت، برای صداقتت، و برای اینکه به ما یاد دادی:  

«سایه‌ها را می‌شود دید، نه پنهان کرد. و دیدن، آغاز نور است.»

 محسن

شما هم می‌توانید تجربه‌های خودتان را درباره هر مطلب از طریق گزینه های تماس با ما برایمان ارسال کنید 🙏 

تماس با محسن سعیدپور 📲

داستان های شما

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">