بهانه تراشی
بذار رک باشیم:
آدمها تو بهانهتراشی نابغهان.
ما میتونیم برای هر شکست، هر عقبنشینی، هر تنبلی، یه داستان بسازیم که حتی داستایفسکی هم بگه: «آفرین، چه پیچش رواییای!»
ولی فرق هست بین داستانگویی و خودفریبی.
و بهانهتراشی، همون لحظهایه که داستانت تبدیل میشه به زندان.
---
🎭 بهانهها چه شکلیان؟
- «الان وقتش نیست.»
- «اگه پول داشتم، حتماً شروع میکردم.»
- «فعلاً باید روی خودم کار کنم.»
- «فلانی باعث شد نتونم.»
- «اگه شرایط بهتر بود، میتونستم بدرخشم.»
همهشون یه چیز میگن:
من نمیخوام مسئولیت انتخابهام رو بپذیرم.
---
💣 چرا بهانهتراشی جذابه؟
چون راحتتره.
چون مغز ما دنبال صرفهجویی در انرژیه.
چون روبهرو شدن با حقیقت، درد داره.
و چون قربانی بودن، یه جور حس معنویِ کاذب میده:
«من مظلومم، پس خوبم.»
ولی این مظلومنمایی، مثل خوردن شیرینییه که توش سم ریختن.
شیرینه، ولی میکُشه.
---
🧠 مغزت دنبال فرار میگرده، نه حقیقت
مغزت نمیخواد رشد کنی.
مغزت میخواد زنده بمونی، با کمترین درد.
پس هر بار که خواستی کاری بکنی، یه صدای توی سرت میگه:
«نه بابا، الان وقتش نیست. یه سریال ببین، بعداً شروع کن.»
و تو باور میکنی.
و اون «بعداً» هیچوقت نمیاد.
و زندگیت میگذره، با لبخندهای مصنوعی و حسرتهای واقعی.
---
🔥 راه نجات:
مسئولیت، نه معجزه
هیچکس نمیاد نجاتت بده.
نه فلانی، نه شرایط، نه انگیزهی ناگهانی.
تو باید تصمیم بگیری که بهانههات رو بسوزونی.
مثل یه قربانیگاه، وسط ذهنت.
و بگی:
«من مسئولم. حتی اگه بترسم، حتی اگه شکست بخورم، باز هم مسئولم.»
---
✍️ تمرین:
بهانههات رو بنویس، بعد آتیششون بزن
یه کاغذ بردار.
بنویس:
- چرا فلان کار رو نکردم؟
- چه داستانی برای خودم ساختم؟
- اگه هیچکس نبود که قضاوتم کنه، چی میکردم؟
بعد اون کاغذ رو پاره کن.
یا بسوزون.
یا بذارش کنار آینه، تا هر روز ببینی که دیگه نمیخوای دروغ بگی به خودت.
---
🎯 جملهی آخر:
بهانهتراشی یعنی انتخابِ پوسیدن، با لبخند.
و زندگی واقعی، یعنی انتخابِ دردِ رشد، با چشم باز.
نویسنده محسن سعیدپور