نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

مرکزخوار

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۴، ۰۳:۳۶ ق.ظ | محسن سعیدپور | ۱ نظر

مرکز خوار

خودخواهی

زیستگاه: درون ذهن‌هایی که همیشه می‌خواهند دیده شوند  

ظاهر: موجودی کروی با دهانی در مرکز بدن، بدون چشم، چون فقط خودش را می‌بیند  

ویژگی‌ها: هر چیزی را که توجه، عشق، یا اعتبار باشد، می‌بلعد و به هیچ‌کس پس نمی‌دهد  

قدرت: می‌تواند فضا و زمان را خم کند تا همه چیز به سمت خودش کشیده شود  

نقطه ضعف: اگر کسی به او بی‌توجهی کند، شروع به فروپاشی می‌کند

 

---نویسنده محسن سعیدپور 

 

📖 داستان: «شهرِ بی‌مرکز»

 

در سرزمینی دور، شهری بود به نام «آینه‌زار»؛ شهری که مردمش فقط در آینه‌ها زندگی می‌کردند.  

هر خانه، یک اتاق آینه داشت. هر خیابان، با آینه فرش شده بود.  

و هر فرد، فقط خودش را می‌دید.

 

تا اینکه یک شب، موجودی از دل تاریکی بیرون آمد: مرکزخوار.  

او آرام آرام شروع کرد به بلعیدن توجه‌ها.  

هر بار که کسی به خودش افتخار می‌کرد، مرکزخوار کمی بزرگ‌تر می‌شد.  

هر بار که کسی گفت «من مهم‌ترم»، مرکزخوار لبخند می‌زد و دهانش بازتر می‌شد.

 

مردم شهر، ابتدا عاشقش شدند.  

او به آن‌ها وعده داد: «اگر مرا تغذیه کنید، همیشه در مرکز خواهید بود.»  

و آن‌ها تغذیه‌اش کردند: با لایک‌ها، با فریادها، با رقابت‌ها.

 

اما یک روز، دختری به نام «نورا» از آینه‌ها بیرون آمد.  

او به جای دیدن خودش، به دیگران نگاه کرد.  

و هر بار که به کسی کمک می‌کرد، مرکزخوار کوچک‌تر می‌شد.

 

تا اینکه مرکزخوار، ناپدید شد.  

و شهر، دوباره توانست آینه‌ها را کنار بگذارد و چشم در چشم همدیگر نگاه کند.

 

---

 📱 مرکزخوار در شبکه‌های اجتماعی: «سرزمین فالو»

 

در دنیایی به نام «فالو»، مردم با عددها زندگی می‌کردند.  

هر کسی یک عدد بالای سرش داشت: تعداد فالوئرها، لایک‌ها، ری‌اکشن‌ها.  

و هرچه عدد بیشتر، ارزش بیشتر.

 

مرکزخوار در این سرزمین، به شکل یک الگوریتم ظاهر شد.  

او به مردم وعده داد: «اگر مرا تغذیه کنید با توجه، من شما را بالا می‌برم.»  

و مردم شروع کردند به ساختن نسخه‌هایی از خودشان:  

نسخه‌ی خندان، نسخه‌ی موفق، نسخه‌ی عاشق، نسخه‌ی بی‌نقص.

 

اما هر بار که نسخه‌ای ساخته می‌شد، نسخه‌ی واقعی کمی محو می‌شد.  

تا اینکه «آراد»، پسری که عددش صفر بود، تصمیم گرفت فقط خودش باشد.  

او چیزی پست نکرد، فقط نوشت: «من همینم.»  

و مرکزخوار، برای اولین بار، نتوانست چیزی بخورد.

 

---

 

🏛️ مرکزخوار در سیاست: «جمهوری من»

 

در سرزمینی به نام «جمهوری من»، هر شهروند یک پرچم داشت.  

روی پرچم نوشته بود: «حق من، نظر من، درد من.»  

و هیچ‌کس پرچم دیگری را نگاه نمی‌کرد.

 

مرکزخوار این‌بار در قالب یک رهبر ظاهر شد.  

او گفت: «من صدای همه‌ی شما هستم، چون فقط صدای خودم را می‌شنوم.»  

و مردم، چون خسته بودند از نادیده گرفته شدن، او را پذیرفتند.

 

اما هر بار که کسی مخالفت می‌کرد، پرچمش سوزانده می‌شد.  

و مرکزخوار بزرگ‌تر می‌شد، چون تضادها را می‌بلعید.

 

تا اینکه زنی به نام «سارا»، پرچمش را پایین آورد و گفت:  

«من بدون پرچم هم هستم. من فقط می‌خواهم بشنوم.»  

و آن روز، مرکزخوار برای اولین بار، صدایی شنید که از خودش نبود.

 

---

 

💔 مرکزخوار در عشق ناسالم: «دره‌ی وابستگی»

 

دره‌ای بود که عاشقان در آن زندگی می‌کردند، اما هر عاشق، تکه‌ای از خودش را به دیگری داده بود.  

و هر کس، ناقص بود، مگر وقتی دیگری کنارش بود.

 

مرکزخوار در این دره، به شکل یک زمزمه ظاهر شد:  

«اگر او را نداشته باشی، هیچ نیستی.»  

و مردم، به جای عشق، شروع کردند به مالکیت.

 

هر رابطه، تبدیل شد به معامله.  

هر دوست‌داشتن، تبدیل شد به ترس از ترک شدن.

 

اما پسری به نام «ایلیا»، وقتی معشوقش رفت، به خودش برگشت.  

او گفت: «من هنوز هستم. حتی اگر تنها باشم.»  

و مرکزخوار، که از وابستگی تغذیه می‌کرد، شروع به کوچک شدن کرد.

 

---

نویسنده محسن سعیدپور هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت ممنوع میباشد و پیگرد قانونی دارد 

نظرات  (۱)

استاد محسن سعیدپور عزیز عالی بود درباره هر نقص یک موجود خیالی درست کردن ایده جذاب و خواندنی دارد که ذهن ها را با اون نواقص بیشتر آشنا میکند عالیست در ادامه کار موفق و سربلند باشید ما نوشته‌های جنابعالی را دنبال میکنیم و از آنها لذت میبریم امیدوارم نوشته هایت بانی خیری باشد برای کسانی که می‌خواهند احساسات خود را شناسایی کنند تا باعث نقص فنی در زندگیشان نشود 

پاسخ:
سلام و درود به شما دوست عزیز و همراه اندیشمند،

از دلِ جان سپاسگزارم بابت نگاه عمیق و محبت‌آمیزتان. اینکه داستان‌های من توانسته‌اند پلی باشند میان خیال و شناخت، برایم بزرگ‌ترین انگیزه است.  
ایده‌ی موجودات خیالی برای نواقص، تلاشی‌ست برای دیدن آنچه اغلب پنهان می‌ماند—و شما با نگاهتان نشان دادید که این تلاش دیده شده، فهمیده شده، و لمس شده.

امیدوارم این مسیر، نه فقط روایتگر تاریکی‌ها، بلکه چراغی باشد برای کسانی که می‌خواهند با خودشان صادق‌تر باشند، و نقص‌ها را نه دشمن، بلکه دروازه‌ی رشد ببینند.

همراهی شما، برای من نه فقط دلگرمی، بلکه نشانه‌ای‌ست از اینکه واژه‌ها هنوز می‌توانند معنا بسازند.

با آرزوی روشنی در مسیر شناخت و رهایی  
محسن سعیدپور

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">