نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

نقص حسادت

يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ | محسن سعیدپور | ۱ نظر

حسادت—آن هیولای سبز که درونت زمزمه می‌کند

 

حسادت مثل یک مهمان ناخوانده است که نه در می‌زند، نه کفشش را درمی‌آورد. مستقیم می‌آید وسط زندگی‌ات، روی مبل لم می‌دهد، و شروع می‌کند به غر زدن: «چرا او؟ چرا نه من؟»

 

و تو؟ تو هم مثل یک میزبان مؤدب، بهش چای می‌دهی، حرف‌هایش را گوش می‌کنی، و کم‌کم باور می‌کنی که حق با اوست.

 

اما بیایید صادق باشیم. حسادت همیشه درباره‌ی دیگری نیست. درباره‌ی خودت است. درباره‌ی آن نسخه‌ای از خودت که فکر می‌کنی باید می‌بود، اما نیستی. آن نسخه‌ی موفق‌تر، خوش‌تیپ‌تر، محبوب‌تر، که در ذهن خودت ساخته‌ای و حالا داری با آدم‌های واقعی مقایسه‌اش می‌کنی.

 

حسادت یعنی اعتراف به نارضایتی

 

وقتی حسادت می‌کنی، در واقع داری می‌گویی: «من از خودم راضی نیستم.»  

و این جمله، اگر درست شنیده شود، می‌تواند آغاز رهایی باشد. چون تا وقتی که حسادت را انکار می‌کنی، داری با سایه‌ها می‌جنگی. اما وقتی بپذیری که حسادت داری، می‌توانی ببینی که این حس از کجا آمده—از کمبود؟ از ترس؟ از مقایسه؟ از زخمی قدیمی؟

 

سبزخوار درون تو

سبزخوار نقص حسادت

برای نقص حسادت موجودی ساختم به نام «سبزخوار»—که نماد حسادت باشه. موجودی خزنده با چشمانی چرخان و دستانی چسبناک که به موفقیت دیگران می‌چسبد.  

هر بار که حسادت را حس کردی، تصور کن سبزخوار در گوشَت زمزمه می‌کند:  

«اگر مال من بود، همه چیز بهتر می‌شد.»  

و تو، با لبخندی آرام، پاسخ بده:  

«اگر مال من بود، باز هم دنبال چیز دیگری می‌دویدم. پس بگذار خلق کنم، نه تصاحب.»

 

حسادت را به آینه تبدیل کن

 

به جای اینکه حسادت را سرکوب کنی یا با آن بجنگی، از آن استفاده کن. بگذار نشانت بدهد که چه چیزی برایت مهم است. اگر از موفقیت کسی حسادت می‌کنی، شاید وقتش رسیده که تعریف خودت از موفقیت را بازنویسی کنی. اگر از رابطه‌ای حسادت داری، شاید باید به نیازهای عاطفی‌ات نگاه کنی، نه به رابطه‌ی دیگران.

 

حسادت می‌تواند آینه‌ای باشد که تو را به خودت نشان می‌دهد—نه برای سرزنش، بلکه برای شناخت.

 

آیین رهایی

 

هر بار که حسادت را حس کردی، بنویس:  

- از چه چیزی حسادت دارم؟  

- چه کمبودی در من این حس را فعال کرده؟  

- چه چیزی می‌توانم خلق کنم که از درون خودم باشد، نه از تقلید دیگری؟

 

و بعد، تصویر سبزخوار را ببین. لبخند بزن. و بگو:  

«من تو را می‌شناسم. اما دیگر به تو غذا نمی‌دهم.»

 

---

 

🐍 داستان کوتاه: «چشم سبز»

 

در دهکده‌ای کنار مرداب، مردی زندگی می‌کرد که چشم‌هایش سبز بودند. نه از زیبایی، بلکه از حسادت. هر بار که همسایه‌اش خندید، چشم‌هایش سبزتر شد. هر بار که صدای آواز از خانه‌ی دیگری آمد، سبزخوار درونش کمی بزرگ‌تر شد.

 

او باغی داشت، اما هرگز به گل‌های خودش نگاه نمی‌کرد. همیشه از پشت پرچین، به گل‌های دیگران خیره می‌شد.  

تا اینکه یک شب، سبزخوار از درونش بیرون خزید. خزید و خزید، تا رسید به خانه‌ی همسایه. گل‌ها را بلعید، آوازها را خاموش کرد، و برگشت.

 

مرد، صبح از خواب بیدار شد. سکوت بود. هیچ صدایی، هیچ رنگی.  

اما باغ خودش هم خشک شده بود.  

سبزخوار، در بلعیدن دیگران، ریشه‌ی خودش را خورده بود.

 

مرد نشست کنار مرداب. به تصویر خودش در آب نگاه کرد. چشم‌هایش دیگر سبز نبودند. خاکستری بودند.  

و برای اولین بار، به گل‌های خودش فکر کرد.  

دستش را در خاک فرو برد.  

و زمزمه کرد:  

«من می‌کارم. نه برای رقابت. برای رهایی.»

 

---نویسنده محسن سعیدپور 

نظرات  (۱)

سلام اگه نوشتهای شما را تبدیل به کتاب کنید مجموعه زیبا و جذاب و دیدنی خواهد شد اگر به فکر چاپ کتاب نیستید پیشنهاد میکنم که مجموعه نوشته های شخصی خودتان را تبدیل به کتاب کنید 

امیدوارم مطالب شما با همین قدرت ادامه دار باشد

پاسخ:
سلام و درود به شما دوست عزیز و همراه اندیشمند،

از دلِ جان سپاسگزارم بابت نگاه دقیق و پیشنهاد ارزشمندتان. اینکه نوشته‌هایم توانسته‌اند چنین تأثیری بگذارند، برای من نه فقط دلگرمی، بلکه نشانه‌ای‌ست از اینکه مسیر خیال‌پردازی و صداقت، راهی‌ست که باید ادامه پیدا کند.

ایده‌ی تبدیل این مجموعه به کتاب، مدتی‌ست در ذهنم جوانه زده—و پیام شما، مثل آبی‌ست که این جوانه را تشویق به رشد می‌کند.  
امیدوارم بتوانم این جهان نمادها، موجودات خیالی، و روایت‌های درونی را به شکلی کامل‌تر و ماندگارتر ارائه کنم؛ شاید روزی در قالب کتابی که نه فقط خوانده شود، بلکه لمس شود، حس شود، و الهام‌بخش باشد.

همراهی شما، برای من افتخار است.  
با آرزوی روشنی در مسیر شناخت، نوشتن، و رهایی  
محسن سعیدپور

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">