نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

بی وفایی وسوسه گر

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ | محسن سعیدپور | ۰ نظر

 

🐍 تعریف بی‌وفایی وسوسه‌گر

بی‌وفایی وسوسه‌گر یعنی خیانت به عهد، نه از روی برنامه‌ریزی، بلکه از روی ضعف لحظه‌ای.  

یعنی وقتی کسی، در دل رابطه‌ای پایدار، جذب چیزی می‌شود که هیجان دارد، تازگی دارد، یا فقط «غیرمجاز» است.

 

این نوع بی‌وفایی، اغلب با توجیه همراه است:  

«فقط یک بار بود.»  

«من هنوز دوستش دارم.»  

«نمی‌خواستم آسیب بزنم.»

 

اما حقیقت این است:  

وسوسه، اگرچه لحظه‌ای‌ست، اما اثرش ماندگار است.

 

---

 

🔍 نشانه‌های این نقص

- جست‌وجوی هیجان بیرون از رابطه  

- احساس خفگی در تعهد، بدون گفت‌وگو درباره‌اش  

- توجیه‌های ذهنی برای خیانت‌های کوچک یا پنهان  

- دوگانگی میان عشق و لذت، وفاداری و آزادی

 

---

 

🧠 تأثیر روانی

- احساس گناه و دوگانگی درونی  

- فرسایش اعتماد، حتی اگر خیانت آشکار نشود  

- تبدیل رابطه به میدان نبرد میان تعهد و تمایل  

- دوری از خود واقعی، چون فرد نمی‌داند واقعاً چه می‌خواهد

 

---

داستانی درباره نقص بی وفایی وسوسه گر 

نقص بی وفایی سرد

 داستان درباره مردی‌ست به نام «سامان» که در لحظه‌ای کوتاه، وسوسه‌ای شیرین اما خطرناک را تجربه می‌کند—و آن لحظه، همه چیز را تغییر می‌دهد.

 

---

 

🌪️ داستان: «لحظه‌ای که شکست»

 

سامان، مردی آرام و متعهد بود. سال‌ها با «رُز» زندگی کرده بود؛ زنی که عشقش را با سکوت نشان می‌داد، با چای عصرگاهی، با لمس شانه‌اش وقتی خسته از کار برمی‌گشت.  

 

اما زندگی، همیشه آرام نمی‌ماند.  

 

در یک شب تابستانی، در مهمانی‌ای که به‌اجبار شرکت کرده بود، با «لیلا» آشنا شد.  

لیلا، پرشور بود. صدایش بلند، خنده‌اش بی‌پروا، نگاهش مثل آتش.  

 

سامان فقط می‌خواست چند دقیقه فرار کند از روزمرگی.  

چند دقیقه از «همیشه» فاصله بگیرد.  

 

وقتی لیلا دستش را گرفت و گفت:  

«فقط امشب، فقط یک قدم...»  

سامان لحظه‌ای مکث کرد.  

و آن لحظه، شکست.  

 

قدم برداشت.  

نه به سمت لیلا،  

بلکه دور از خودش.  

 

فردا صبح، هیچ‌چیز مثل قبل نبود.  

رز، چیزی نگفت. فقط نگاه کرد.  

و در آن نگاه، سامان فهمید که گاهی یک لحظه،  

می‌تواند تمام اعتماد یک عمر را بسوزاند.  

 

او برگشت.  

نه به رز،  

بلکه به خودش.  

اما رد آن وسوسه، مثل سایه‌ای همیشه با او ماند.  

 

---

نویسنده محسن سعیدپور

بی وفایی خاموش

بی وفایی به خود

بی وفایی نقابدار

بی وفایی سرد

بی وفایی وسوسه گر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">