نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

چگونه میشه رنجش نگرفت؟

شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۴۵ ب.ظ | محسن سعیدپور | ۱ نظر

 

🛡️ ۱. مرزهای روشن داشته باش

وقتی بدونی چی برات قابل قبوله و چی نه، کمتر اجازه می‌دی کسی ازش عبور کنه.  

رنجش خیلی وقتا از جایی میاد که مرزها نادیده گرفته شدن.  

تو حق داری بگی «نه»، بدون اینکه احساس گناه کنی.

 

---

 

🧠 ۲. شخصی‌سازی نکن

اگه کسی بی‌ادب بود، یا بی‌توجه، لزوماً به تو مربوط نیست.  

آدم‌ها با دردها و کمبودهای خودشون رفتار می‌کنن.  

تو انتخاب می‌کنی که اون رفتار رو به خودت نگیری یا نه.

 

> «آدم‌ها آینه نیستن، بلکه پنجره‌ان. ازشون عبور کن، نه اینکه توشون گیر کنی.»

 

---

 

🧘‍♂️ ۳. احساساتت رو به موقع تخلیه کن

رنجش وقتی شکل می‌گیره که احساساتت رو قورت بدی.  

بنویس، حرف بزن، گریه کن، ورزش کن—هر کاری که کمک کنه اون انرژی منفی تخلیه بشه.  

احساسات سرکوب‌شده، مثل زباله‌ان: اگه بیرونشون نکنی، بو می‌گیرن.

 

---

 

🔍 ۴. از خودت بپرس: «واقعاً چرا ناراحتم؟»

گاهی رنجش از یه چیز کوچیک نیست، بلکه از زخمی قدیمی‌تره.  

اگه بتونی ریشه‌ش رو پیدا کنی، دیگه هر اتفاق کوچیکی تو رو نمی‌لرزونه.

 

---

 

💬 ۵. گفت‌وگوی شفاف داشته باش

به جای اینکه توی ذهنت با طرف مقابل دعوا کنی، باهاش حرف بزن.  

نه با خشم، بلکه با صداقت.  

بگو چی اذیتت کرده، چی برات مهمه.  

خیلی وقتا رنجش از سکوت میاد، نه از اتفاق.

 

---

 

🌱 ۶. تمرین ذهنی «رنجش‌ناپذیری»

هر روز صبح، قبل از شروع روز، این جمله‌ها رو با خودت مرور کن:  

- «من مسئول احساسات خودمم.»  

- «هیچ‌کس نمی‌تونه بدون اجازه من، منو زخمی کنه.»  

- «من انتخاب می‌کنم که با شفقت واکنش نشون بدم، نه با خشم.»

 

---نویسنده محسن سعیدپور 

نظرات  (۱)

  • اکبر از تهران
  • سلام محسن،  

    من یکی از دنبال‌کننده‌های وبلاگتم. راستش یه چیزی رو می‌خوام باهات درمیون بذارم. چند وقت پیش یکی از نوشته های مطالب وبلاگت رو خوندم—اون‌که درباره‌ی خودشناسی بود. یه جمله توش بود که ناخودآگاه بهم برخورد. حس کردم داری منو قضاوت می‌کنی، یا شاید آدم‌هایی مثل منو.  

    ناراحت شدم. دیگه نمیخواستم مطالبت را بخونم

    ولی بعد نشستم کمی با خودم فکر کردم:  

    واقعاً چرا باید این‌قدر بهم بربخورد؟  

    مگه اون جمله واقعاً درباره‌ی من بود؟  یا محسن اصلاً منو میشناسه؟ 

    یا من داشتم یه زخم قدیمی رو توش می‌دیدم؟

    اون شب، یه چیزی رو فهمیدم.  

    رنجش، خیلی وقتا از خودمون میاد.  

    از جاهایی که هنوز خوب نشدن.  

    از خاطره‌هایی که هنوز درد دارن.  

    و وقتی یکی یه چیزی می‌گه، اون درد سر بلند می‌کنه و می‌گه: ببین، دوباره زخمش کردی

    ولی تو اون مطلب، تو داشتی از خودت می‌گفتی. از تجربه‌هات. از دردت.  

    و من، به جای اینکه گوش بدم، داشتم با زخم‌هام حرف می‌زدم.

    دوباره رفتم اونو خوندم

    چون فهمیدم رنجش، یه فرصت برای شناختنه.  

    برای اینکه بفهمی کجای وجودت هنوز نیاز به ترمیم داره.

    درود که با صداقت و گاهی ناخوشایند می‌نویسی.  

    چون همین ناخوشایندی‌ها، آدمو به خودش نزدیک‌تر می‌کنه.

    یکی از خواننده‌هات، با یک زخم کمتر🙏

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">