نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

چرا نمیتونیم کسی را ببخشم؟

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۲۲ ب.ظ | محسن سعیدپور | ۱ نظر

چون بخشیدن، برخلاف چیزی که توی کتاب‌های خودیاری می‌گن،  

یه کار قهرمانانه نیست.  

یه کار لعنتی سخت و پیچیده‌ست که با غرور، با زخم، با هویت‌مون گره خورده.

 

> «ما نمی‌بخشیم، چون فکر می‌کنیم اگه ببخشیم، یعنی اون آدم برده.  

> یعنی ما باختیم. یعنی درد ما بی‌ارزش بوده.»

 

---

 

ما نمی‌بخشیم، چون هنوز منتظریم اون آدم بیاد و بگه:  

«اشتباه کردم. تو حق داشتی. من پشیمونم.»  

و وقتی نمی‌گه، ما هم می‌گیم: «پس منم نمی‌بخشم.»  

ولی بذار رک باشیم: اون آدم ممکنه هیچ‌وقت نیاد.  

و تو، تا ابد با اون زخم زندگی می‌کنی، فقط چون منتظری یه اعتراف لعنتی.

 

> «بخشش، یه معامله نیست. یه رهایی‌ـه.  

> ولی ما می‌خوایم معامله کنیم، نه آزاد بشیم.»

 

---

 

ما نمی‌بخشیم، چون درد، تبدیل شده به هویت‌مون.  

ما اونیم که خیانت دیدیم.  

ما اونیم که تحقیر شدیم.  

ما اونیم که هیچ‌وقت دیده نشدیم.  

و اگه ببخشیم، انگار داریم اون هویت رو از خودمون جدا می‌کنیم.  

و بعدش چی؟  

«اگه من اون درد نباشم، پس کی‌ام؟»

 

> «بخشیدن یعنی از نو تعریف کردن خودت.  

> و خیلیا ترجیح می‌دن با زخم‌شون زندگی کنن تا با یه خودِ ناشناخته.»

 

---

 

ما نمی‌بخشیم، چون هنوز درد داریم.  

و درد، مثل یه زغال نیم‌سوز، هنوز داغه.  

و تا وقتی داغه، نمی‌تونی ولش کنی.  

ولی نکته اینجاست:  

اگه ولش نکنی، اون زغال، پوستت رو می‌سوزونه—not پوست اون آدمی که زخمش رو گذاشت.

 

> «بخشش یعنی بگی: من هنوز درد دارم، ولی دیگه نمی‌خوام این درد، منو تعریف کنه.»

 

---

نظرات  (۱)

تعریف نو و جالبی بود.

ولی من همچنان نمیتونم ببخشم. می‌خوام، نمی‌تونم.

پاسخ:
ممنونم از نظرت 
نوشتن درباره بخشش آسونه.  
خواستنش هم آسونه.  
ولی زندگی کردنش؟ اون یه چیز دیگه‌ست.
من خوندم چی نوشتی.  
 موافقم.  
می‌دونم بخشش یعنی رهایی، یعنی سبک شدن، یعنی آزاد شدن از زنجیرهایی که خودمون ساختیم.  
ولی راستش رو بخوای،  
من هنوز توی اون زنجیرم.
نه چون نمی‌فهمم بخشش خوبه،  
بلکه چون زخمی که خوردم، هنوز داره نفس می‌کشه.  
هنوز شب‌ها باهام حرف می‌زنه.  
هنوز گاهی اشکم رو درمیاره، بی‌دلیل، وسط روز.
من می‌خوام ببخشم.  
واقعاً می‌خوام.  
ولی نمی‌تونم وانمود کنم که آماده‌ام، وقتی نیستم.
شاید بخشش، یه مسیر باشه—not یه تصمیم لحظه‌ای.  
شاید باید اول با خودم مهربون باشم،  
قبل از اینکه با اون آدم مهربون بشم.
شاید باید اول خودم رو ببخشم،  
که هنوز نتونستم ببخشم.
و شاید، فقط شاید،  
یه روزی،  
نه با زور، نه با شعار،  
بلکه با یه نفس عمیق،  
بتونم بگم:  
«دیگه نمی‌خوام این درد، منو تعریف کنه.»
تا اون روز،  
من هنوز در مسیرم.  
و این خودش یه قدمه.
مطلبی دیگه ای هم درباره رنجش نوشتم اون را هم مطالعه کنی و نظرت را بگی ممنون میشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">