احساس کمبود
1. یعنی فاصله بین آنچه هست و آنچه باید باشد
وقتی حس میکنی چیزی که داری، کافی نیست—نه فقط مادی، بلکه احساسی، معنوی، یا حتی هویتی.
> «کمبود، گاهی نه از نداشتن، بلکه از نادیده گرفته شدن میاد.»
---
2. یعنی صدای درونی که دنبال معناست
خیلی وقتا کمبود، نشونهی اینه که یه بخش از وجودت داره صدا میزنه:
«منو ببین، منو بفهم، منو زندگی کن.»
> «کمبود، شاید دعوتی باشه برای بازگشت به خود.»
---
3. یعنی مقایسهی بیرحمانه با دیگران
وقتی خودتو با زندگی، ظاهر، موفقیت یا روابط دیگران میسنجی،
اون مقایسه، مثل سم، لذت رو میکشه و کمبود رو زنده میکنه.
> «کمبود، وقتی میاد که خودت رو با نسخهی فیلترشدهی دیگران مقایسه میکنی.»
---
4. یعنی زخمی از گذشته که هنوز بسته نشده
شاید یه رابطهی ناتمام، یه تأیید نگرفته، یه رؤیای فراموششده.
اون زخم، خودش رو به شکل کمبود نشون میده.
> «کمبود، گاهی همون دلتنگی برای چیزیـه که هیچوقت گفته نشد.»
---
5. یعنی نبود ارتباط واقعی
وقتی کسی نیست که واقعاً بفهمدت،
نه فقط بشنوه، بلکه حس کنه.
اون تنهایی، خودش رو به شکل کمبود نشون میده.
> «کمبود، یعنی نبودن کسی که باهاش خودت باشی، بینقاب.»
---نویسنده محسن سعیدپور