نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

آیین آیینه پوشان

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۱:۱۴ ق.ظ | محسن سعیدپور | ۰ نظر

محسن سعیدپور

در شهری دور، جایی میان کوه‌های بی‌نام و دشت‌های بی‌صدا، مردمانی زندگی می‌کردند که هر روز صبح، پیش از بیرون رفتن، آیینی خاص به‌جا می‌آوردند:  

آن‌ها صورت خود را با آینه‌ای نازک می‌پوشاندند.  

نه برای زیبایی، نه برای محافظت—بلکه برای پنهان کردن.

 

این آینه‌ها، طوری ساخته شده بودند که فقط تصویرِ مطلوب را نشان دهند.  

اگر کسی غمگین بود، آینه لبخند نشان می‌داد.  

اگر کسی خشمگین بود، آینه آرامش می‌تاباند.  

اگر کسی تهی بود، آینه پر بود.

 

مردمان آن شهر، به این آیین افتخار می‌کردند.  

می‌گفتند: «ما بهترین نسخه‌ی خود را به جهان نشان می‌دهیم.»  

اما شب‌ها، وقتی آینه‌ها را برمی‌داشتند،  

چهره‌هایشان دیگر قابل‌تشخیص نبود.  

نه از بس تغییر کرده بودند—بلکه از بس فراموش شده بودند.

 

روزی، کودکی به دنیا آمد که آینه را نمی‌پذیرفت.  

هر بار که مادرش می‌خواست آینه را روی صورتش بگذارد، گریه می‌کرد.  

بزرگان گفتند: «او ناقص است. هنوز یاد نگرفته چگونه ریاکار باشد.»

 

اما کودک بزرگ شد، و چهره‌اش همان‌طور واقعی باقی ماند.  

نه همیشه زیبا، نه همیشه آرام—اما همیشه خودش.

 

مردم از او دوری می‌کردند، چون دیدنِ چهره‌ی واقعی،  

یادآورِ چهره‌ی فراموش‌شده‌ی خودشان بود.

 

و آن کودک، سال‌ها بعد، آینه‌ای ساخت که نه تصویر مطلوب را نشان می‌داد،  

بلکه تصویرِ پنهان‌شده را.  

او آن را «آینه‌ی ریاشکن» نامید.

 

و هر کس جرأت داشت در آن نگاه کند،  

یا می‌گریست،  

یا رستگار می‌شد.

 

داستان دیگری از ریکاری

📱 «فیلترِ حقیقت»

 

در شهری که همه چیز از پشت صفحه‌ها دیده می‌شد، مردی زندگی می‌کرد به نام «نقاب‌یار».  

او استاد ساختن چهره‌های مجازی بود.  

برای هر موقعیت، یک نسخه از خودش داشت:  

نسخه‌ی عاشق برای مخاطب خاص،  

نسخه‌ی روشنفکر برای توییتر،  

نسخه‌ی معنوی برای اینستاگرام،  

و نسخه‌ی بی‌خیال برای استوری‌های واتساپ.

 

او هر روز صبح، قبل از بیدار شدن، اول چک می‌کرد که امروز باید کدام نسخه باشد.  

و بعد، با دقت، آن نسخه را می‌پوشید—مثل لباسی که فقط در نورِ فالوئرها می‌درخشید.

 

اما یک شب، گوشی‌اش شکست.  

نه از افتادن،  

بلکه از سنگینیِ نسخه‌هایی که دیگر جا نمی‌شدند.

 

او مجبور شد با چهره‌ی واقعی‌اش بیرون برود.  

اولین واکنش‌ها عجیب بود:  

«چرا این‌قدر ساکتی؟»  

«چرا نمی‌خندی؟»  

«چرا مثل قبل نیستی؟»

 

و او فهمید که دیگران، نه خودش را،  

بلکه نسخه‌هایش را دوست داشتند.

 

آن شب، در سکوت، یک صفحه‌ی جدید ساخت.  

اسمش را گذاشت: «بی‌فیلتر».  

نه کپشن داشت، نه هشتگ.  

فقط یک جمله:  

«این منم. نه همیشه خوب، نه همیشه بد. فقط واقعی.»

 

و عجیب بود—کم‌کم، آدم‌هایی پیدا شدند که با همان بی‌فیلتر بودن، ارتباط گرفتند.  

نه زیاد،  

اما کافی.

نویسنده محسن سعیدپور 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">