نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

دست نوشته های شخصی محسن سعیدپور

نوشته های محسن سعیدپور

آثار شخصی محسن سعیدپور
دست نوشته ها و مقالات اختصاصی
کلماتم خانه‌ای‌ست برای آن‌هایی که در سکوت گم شده‌اند.
هر جمله، پنجره‌ای‌ست رو به درون

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان

داستان قایق رویاها و طوفان واقعیت

شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۵۲ ب.ظ | محسن سعیدپور | ۱ نظر
🌊 داستان: قایقِ رویاها، طوفانِ واقعیت

دختر نا امید

او آمده بود برای آرامش.  

برای لمس نسیم، برای شنیدن صدای موج، برای قایق‌سواری در هوایی که قرار بود شبیه رویا باشد.  

همه‌چیز را تصور کرده بود:  

آسمان آبی، دریا آرام، دل سبک، و قایقی که او را ببرد به جایی دور از هیاهوی زندگی.

 

اما دریا، مثل زندگی، نقشه‌های خودش را داشت.  

باد ناگهان تغییر کرد.  

ابرها آمدند، موج‌ها بلند شدند، و قایق کوچک او وسط طوفانی افتاد که هیچ‌کس هشدارش را نداده بود.

 

او تنها بود.  

نه راه برگشت، نه ساحلی در دید.  

فقط خودش بود و قایقی که با هر موج، بیشتر می‌لرزید.

 

ترس آمد.  

نه از مرگ،  

از شکست.  

از اینکه همه‌ی آنچه فکر می‌کرد "قرار است باشد"، حالا نیست.  

و این نبودن، درد داشت.

 

حالا دو راه داشت:  

یا بنشیند، دست از پارو زدن بردارد، و بگذارد طوفان او را ببلعد—همراه با تمام رویاهایش،  

یا برخلاف همه‌ی آنچه حس می‌کرد، برخیزد،  

پارو بزند،  

و با هر موج، خودش را دوباره بسازد.

 

او انتخاب کرد.  

نه چون مطمئن بود،  

نه چون قوی بود،  

بلکه چون فهمید:  

زندگی همیشه طبق انتظار پیش نمی‌ره،  

ولی من همیشه می‌تونم انتخاب کنم که وا ندم.

 

و همین انتخاب،  

اولین پارو بود به سمت ساحل آرامش.

 

---نویسنده محسن سعیدپور 

 

نظرات  (۱)

داستان کوتاه و زیبا و مفید و کاربردی و عالی بود درباره شروع دوباره درباره احساس نا امیدی و احساس امید محسن سعیدپور با قلمت داستان های کوتاه مفید و جالبی را مینویسی عالی است ادامه بده 

پاسخ:
خیلی ممنونم از دل‌نوشته‌ات و انرژی مثبتی که بهم دادی.  
خوشحالم که تونستم با داستانی ساده، لحظه‌ای از امید رو به دل خوانندگان وبلاگم بیارم.  
نوشتن برای من فقط کلمات نیست—یه گفت‌وگوی بی‌صداست با دل‌هایی که شبیه من فکر می‌کنن، حس می‌کنن، و گاهی گم می‌شن.  
خوشحال می‌شم همراهم باشی، چون هر داستانی که می‌نویسم، یه قدمه به سمت روشن‌تر شدن این مسیر تاریک.  
امید به خداوند ادامه می‌دم—با دل، با درد، با امید.
❤️ 🙏

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">